ماجراهای ما
سلام.............
دوستای گلم ممنون از همه تون که برام دعا کردین باور کنین اینقدر این چند وقت درگیر بودم که اصلا وقت نکردم بیام و به شما مامانای گل سر بزنم ....
خدا رو شکر جلسه پیش دفاع به خوبی برگزار شد و هفته دیگه باید دوباره برم و برای دفاع اصلی وقت بگیرم و اون وقت دیگه خللللللللللللللللللللاص!
الینا گلم مثل همیشه با صبوری دوری مامانیش رو تحمل میکنه و منو حسابی شرمنده!
دیشب یه اتفاقی افتاد که فهمیدم دخترم بزرگ شده
دور از جون شما چند وقتی هست ناخن شصتم رفته تو گوشت و حسابی پدرمو در اورده
دیشب داشتم به الینا شیر میدادم که یه وقت همسری که طبق معمول همیشه در حال برخورد با این انگشت دردناک هست دوباره با پاش اشاره ای به این انگشت معلوم الحال کرد و اقا تمام اجداد ما در مقابل چشمانمان رژه رفتند و به قول اقای همسایه کلاه قرمزی داغون شدیم اقو.....
ناخوداگاه از درد گریه ام گرفت الینا که مشغول مم خوردن بود یه دفعه ممو رها کرد و بدو بلند شد رفت یه دستمال کاغذی اورد و شروع کرد اشکای منو پاک کردن حالا تو اون حال مونده بودم بخندم یا گریه کنم...
الینا
من
بابایی
بعععععععععععععله ....اینجا بود که فهمیدم واقعا دختر غمخوار مادره !!!!!!