الینا طاهریالینا طاهری، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

دختر طلایی مامان الینا

به وبلاگ دختر طلایی مامان الینا خوش آمدین !

من چقدر خوشبختم

دختر طلایی من، عزیزم امروز فقط میخوام از خودمون بنویسم از تو و من از من که چقدر خوشبختم که وقتی خسته از یک روز کاری و کلی سرو کله زدن با این و اون میام خونه تو تا توی راه پله ها به دیدارم میای از دیدنم ذوق میکنی و خودتو تو بلغم میندازی از اینکه وقت غذاخوردن میای رو پام میشینی و شریک غذای مامان میشی از اینکه موقع خوابیدن دستت رو دور گردنم میندازی و می خوابی از اینکه موقع توپ بازی تا توپ رو برات می ندازم میگی ماشاالله !!!! از اینکه وقتی داریم آماده میشیم بریم بیرون میای با مامان آرایش میکنی!!!! از اینکه می شینیم با هم در آرامش ناخن هامون رو لاک میزنیم از اینکه عصرا بغل هم لم میدیم کتاب می خونیم از اینکه تو خیابون ...
22 مرداد 1393

یکسال شد !!!!!!!!!!!!!!!!!

دوستان عزیزم مامانای مهربون یکسال از حضور من و الینا در جمع شما دوستان میگذره ... یکسالی که در کنار شما و همراهی گرمتون به یادموندی شد از دوستی های شیرین تا دعواهای پرسش و پاسخ اینجا می خوام از دوستانی که بیشترین همراهی رو با ما داشتن  تشکر کنم محبوبه دوست داشتنی مامان الینا،  فرزانه عزیزم اولین دوست وبلاگی مامان محیا، شادی نازنین مامان تینا و رایان ،مامان دوقلوهای عزیز سهند و سپهر و عاطف نازنین (که خودش می دونه برای چی بهش میگم عاطف) و یک تشکر جداگانه از آرام عزیزم که نحوه دوستی ما خیلی جالب بود ....!!!! و بقیه دوستانی که افتخار دادن و اسمشون جزو دوستای ما قرار گرفت .... عزیزان از همه تون ممنونم که باعث شدی...
11 تير 1393

تجربه جدید

سلام به همه دوستان و همراهان پریشب یه اتفاق تازه در زندگی ما افتاد و اونم این بود که دختر طلایی بدون پوشک از خونه اومد بیرون خیلی وقت هست که تو خونه پوشک نداره و موقع خواب هم بدون پوشک می خوابه اما تا حالا به علت پاره ای از موارد (که مطمئنا مستحضر هستید)بدون پوشک بیرون نیومده بود .... خیلی جالب بود هم براش خودش و البته بیشتر برای من و برای پدرش که در راه برگشت از پارک الینا رو ، رو کولش گذاشته بود و با خواهش و تمنا ازش می خواست که در این لحظه به خصوص کار خاصی انجام نده !!! البته دخترم هم خیلی خیلی خانومه !!!! و کاملا با پدرش همکاری کرد .... بگذریم اینم یه مرحله سخت دیگه بود که با یاری خدا و توجهات آمنه خانم و البته مادر مه...
9 تير 1393

بعضی اوقات از دست بعضی ادمها

سلام دوستای نازنین خوبین؟ راستش چند وقتیه مثل قدیم از بودن تو نی نی وبلاگ راضی نیستم احساس میکنم جدیدا به جای نوشتن خاطرات نی نی ها پر شده از پز دادن و چشم و همچشمی بعضی از مامانا که فقط منتظرن یه سوالی پرسیده باشه اونوقت شروع میکنن به پز دادن جالبه برای هر چیزی هم یه موردی دارن ! چرا واقعا اینجوریه ؟ ایا من اشتباه میکنم؟ ایا شما تجربیات مشابهی دارین؟ به نظرتون با اینجور ادم ها چطور باید رفتار کرد؟
11 خرداد 1393

یه حکایت با حال

یه  ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ... . . . . . ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!! ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪ،،، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻮﺷﺖ، ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﻧﮓ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺼﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ : ﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺎﺳﺎﻡ ﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺎﻡ، ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﺎﺵ ﻓﺪﺍﺕ ﺷﻢ،،،...
28 ارديبهشت 1393
1101 29 23 ادامه مطلب

روز مادر مبارک!

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه   می‌کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم ! پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟ پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی ! پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود . یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟ خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگی...
30 فروردين 1393