من چقدر خوشبختم
دختر طلایی من، عزیزم
امروز فقط میخوام از خودمون بنویسم از تو و من
از من که چقدر خوشبختم که وقتی خسته از یک روز کاری و کلی سرو کله زدن با این و اون میام خونه تو تا توی راه پله ها به دیدارم میای
از دیدنم ذوق میکنی و خودتو تو بلغم میندازی
از اینکه وقت غذاخوردن میای رو پام میشینی و شریک غذای مامان میشی
از اینکه موقع خوابیدن دستت رو دور گردنم میندازی و می خوابی
از اینکه موقع توپ بازی تا توپ رو برات می ندازم میگی ماشاالله !!!!
از اینکه وقتی داریم آماده میشیم بریم بیرون میای با مامان آرایش میکنی!!!!
از اینکه می شینیم با هم در آرامش ناخن هامون رو لاک میزنیم
از اینکه عصرا بغل هم لم میدیم کتاب می خونیم
از اینکه تو خیابون دستمو محکم میگیری و با هم قدم می زنیم
از اینکه وقتی خسته ام یا ناراحت بدو میری برام یه لیوان آب میاری
از اینکه بعضی وقت ها یه دفعه و بی مقدمه میای مامان رو می بوسی
از اینکه وقتی می خوابی نگاهت میکنم و غرق لذت میشم و میگم
خدایا شکرت، شکرت به خاطر همه چیز به خاطر این موجود پاک
سرمو میکنم تو موهات با تمام وجودم بو میکشم و در دلم فریاد میزنم
خدایا من چقدر خوشبختم !