الینا طاهریالینا طاهری، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

دختر طلایی مامان الینا

سال نو مبارک

دوستان گلم همراهان همیشگی سالی که گذشت برای همه ما شادی و نگرانی هایی در پی داشت اما به جد میگم حضور شما دوستان مجازی تحمل خیلی از سختی ها رو اسونتر کرد از همه تون ممنونم که در این یکسال کنارم بودین و با راهنماییهاتون کمک حالم شدین روی همه تون رو می بوسم و امیدوارم سالی سرشار از شادکامی و ارامش داشته باشید ...
21 فروردين 1393

اندر احوالت این روزای ما!

این روزا خیلی دلم میگیره وقتی عکس های الینا رو نگا میکنم .... بچه ام تو چهره اش غم نشسته ... دیگه اون خوشحالی سابق تو چشمای خوشگلش نیست !!! فکر کنم دلیلش اینه که من میرم سرکار و مثل گذشته کنارش نیستم...... خدایا .... دخترکم مامان رو ببخش اما می دونی تمام این ها به خاطر خودته می دونی مامان هر روز صددفعه عکس ها ت رو نگا میکنه می دونی دلش تاپ تاپ میزنه تا بیاد تو رو بغل کنه چند روز قبل وقتی صبح ها میخواستم برم بیدار میشدی و گریه میکردی دیشب برات توضیح دادم که من میرم سرکار و عصری که بیدار میشی میبنی من اومدم ... الهی فدای اون هوش و درک بالات بشم من .... منو بغل کردی محکم فشار دادی و بوسیدی ... عزیزم دخترکم تمام این دوری ...
15 اسفند 1392

حساسیت به پوشک مولفیکس

از وقتی دختر طلایی به دنیا اومد من پوشک های مختلفی رو براش امتحان کردم تا اینکه سر پوشک مولفیکس به توافق رسیدیم اما ماه پیش دیدم کنار پای الینا یه دونه قرمز زده با خودم گفتم یعنی چی ؟دلیلش چیه؟؟؟؟ بعد دونه ها بیشتر و بیشتر شد تا اینکه دیگه تمام قمستی که پوشک می کردم رو گرفت من احتمال دادم قارچ باشه البته من مرتب الینا رو عوض می کنم و هر دفعه هم که میشورمش کاملا خشکش می کنم و در معرض هوا قرار میدم .... خلاصه دختر طلایی رو بردیم پیش یه دکتر جدید که خیلی ازش تعریف میکردن و گفت بععععععععععله قارچه !!!! ما هم شروع کردیم برای این بچه 3 هفته درمان ضد قارچ اما اصلا جواب نمی داد تا اینکه در یک اقدام انقلابی دوباره بردیم پیش دکتر خود...
27 بهمن 1392

من الینا طاهری 48 ساعته پاکم!!!!

بالاخره یک پروسه سنگین رو انجام دادم و اون از شیرگرفتن دختر طلایی بود.....روش کار اینطوری بود که پنجشنبه مدیر گروه محترم فرمودن که دیگه باید از شنبه تا ساعت 3.5 الی 4 در دانشکده حضور داشته باشم این مساله خیلی فکرم رو مشغول کرد پس الینا چی؟؟؟؟شیرش چی؟؟؟؟ روزای قبل در مورد از شیر گرفتن الینا با مامانم صحبت کرده بودیم و قرار شده بود از این قطره های تلخ کننده استفاده کنم این بود که علیرغم میل باطنی رفتم داروخانه و یه چیزی گرفتم به اسم لاک تلخ که دور از جونتون مزه زهره مار می داد اومدم خونه و با دلی شکسته به الینا شیر دادم و هی گریه کردم مامانم می پرسید محلول رو زدی هی می گفتم باشه الینا بخوابه ....باشه الینا بیدار شه .....باشه دوباره شیر بخوره...
12 بهمن 1392

معجزه خونه مامان

دوستان عزیزم تا حالا به ارامش خونه مامان دقت کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیروز بعد از اینکه پست اخر وبلاگ رو نوشتم واقعا احساس خستگی می کردم تا اینکه بعدش احساس سرماخوردگی هم بهش اضافه شد ... شماها همتون مامانین می دونین دیگه بعد از اینکه بچه ها خوب میشن تازه مامانا مریض میشن اما حق ندارن خودشون رو به بی حالی بزنن با تمام مریضی و درد و احساس خواب آلودگی طفلی ها همچنان به اعضای خانواده سرویس میدن بگذریم...... داشتیم تشریفمان رو به سمت منزل می بردیم که همسری تماس گرفتن گرفتار هستن و نمی تونن برای نهار ما رو از حضورشون بهره مند کنن ....ما هم با این همه خستگی.... لازم به ذکر هست مامانم صبح ها میاد خونه ما پیش الینا که در این بین خواهرم هم همر...
9 بهمن 1392

مامان همیشه خسته !!!

دختر نازم سلام امروز دقیقا یک هفته ای میشه که مامان میاد سر کار خدا می دونه چقدر خسته میشم!!!! البته هنوز زیاد اینجا گرفتار نشدم ولی اینکه باید صبح زود بیدار شم و بعدش بیام دانشکده و از اونجا دوباره خونه و کارای خونه و شما و .... حالا فرایند پوشک گیرون رو هم به این شکل شروع کردم که الینا رو تا زمان غروب خورشید باز می ذارم و علاوه بر تمامی کارای خونه و درست کردن ناهار برای فردا باید هر نیم ساعت هم دختر طلا رو برای دستشویی ببرم و این در حالیه که شب ها زودتر از 12.30 نمی تونم بخوابم و صبح هم باید 6.15 بیدار شم از خواب ظهر هم که بهش فوق العاده عادت دارم خبری نیست برای همین احساس می کنم خستگی تو وجودم ریشه کرده به معنای واقعی اصلا ی...
8 بهمن 1392

وقتی مامان پیش نی نی مریضش نیست

امروز سومین روز کاری مامان هست و دیشب دختر طلایی تب کرد ..... والا ما میایم ابروی این بچه رو درست کنیم می زنیم چشمش رو کور می کنیم چند روز پیش دیدم روی بغل پاهاش دونه زده خودم تشخیص دادم قارچه و درمان رو شروع کردم اما گفتم ببرم دکتر که مطمئن شم بردم دکتر همون تشخیص رو داد و همون دارو ها رو که شروع کرده بودم ...اما دختر طلایی اون شب سرما خورد و با اجازتون دیشب هم تب کرد ... حالا من مجبور شدم صبح تنهاش بذارم و برم خدا کنه زیاد اذیت نشه خدا به من صبر بده بتونم تا ظهر تحمل کنم ...
3 بهمن 1392

اخرین روز در کنار الینا

امروز آخرین روزی هست که در کنار الینا هستم از فردا باید بطور تمام وقت برم سرکار خدا رو شکر میکنم که در این مدت تونستم کنار بچه ام باشم و خودم بهش شیر بدم از فردا الینا میشه مهمون خونه مادر جون و پدر جون امروز با هم تا ساعت 10 خوابیدیم بعدش هم یک ماساژ حسابی بهش دادم هر چند خیلی منتظر این روز بودم اما از اینکه باید 7 صبح بچه بیچاره رو از خونه ببرم بیرون ناراحتم ولی فکر کنم عادت کنه !!!! به هر حال مامانی من دو سال تمام در خدمت شما بودم دیگه ببخشین اگر باید از این به بعد یک کم سختی بکشی !
30 دی 1392