الینا طاهریالینا طاهری، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

دختر طلایی مامان الینا

خرابکاری های الینا

با اجازتون ما دیروز مشغول کارای خونه بودیم دیدم سر و صدایی از دختر طلایی نمی یاد پس مطمئن شدیم که دختر جایی مشغول خرابکاری هست ...رفتیم تو اتاق خواب و مچش رو گرفتیم که با این صحنه مواجه شدیم... بله دختر طلا تشریف برده بودن سر لوازم ارایش مامان و خلاصه....با جیغ بنفش مامان روبرو شد   یعنی این قیافه مظلوم دل ما رو کباب کرد و وقتی با صدای مهربانانه ازش پرسیدیم که پشیمون نیستی با این قیافه روبرو شدیم .... و در انتها که یک لبخند نصفه و نیمه مامان رو که سعی می کرد پنهان کنه دید قیافه اش این شکلی شد... یعنی چی .... یعنی بازم از این شیرین کاری ها برات دارم مامان جونم   ...
23 شهريور 1392

التماس دعا

دوستای گلم فردا صبح میرم تهران کارهای پیش دفاعم رو انجام بدم الینا رو نمی برم چون شب بر میگردم ولی همینم که باید تنهاش بذارم خیلی آزارم میده لطفا برام دعا کنید که کارام انجام بشه و بتونم با ارامش پیش دخترم برگردم ممنون...
17 شهريور 1392

دو تا عکس از 6 و 8 ماهگی دختر طلایی

امروز داشتم ارشیو عکس های الینا رو نیگا می کردم دلم برای کوچیکی هاش تنگ شد(نکنه حالا خیلی بزرگ شده )برای همین این دو تا عکس رو گذاشتم به یاد اون روزها... تو این عکس عزیزکم 6 ماه داره این عکس هم مربوط به 8 ماهگی دختر طلاست چقدر زود گذشت.... ...
16 شهريور 1392

عزیزم روزت مبارک

الینای نازنینم دختر طلای مامان تو را دختر خانوم می نامند مضمونی که جذابیتش نفس گیر است... دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا می کند و نه با اشک و افسون اما تمام اینها را هم در بر می گیرد... تو نه ضعیفی و نه ناتوان چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زور بازو می پسندد اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست. باتشکر از مامان هستی جان ...
16 شهريور 1392

فرشته زمینی من

تو این عکس وقتی زن عمو شال رو روسر الینا انداخت الینا بلافاصله و بصورت کاملا خودجوش این ژست رو گرفت ما هم مردیم از خنده.... اینجا وقتی خنده های ما رو دید یه کم اخماش وا شد... ...
15 شهريور 1392

صحبتی با دخترم

مادرم دخترکم چقدر دلم می خواد بنویسم از تو که هر روز بزرگ تر میشی از تو هر روز تغییر می کنی و من دلخوشم به تو .... به تو که الان دیگه مامان صدام می کنی... به تو که هر وقت میترسی سریع میای و پاهای منو بغل می کنی ... به تو ه وقتی خرابکاری می کنی میای دست منو میگیری می بری تا نشونم بدی و بعد میگی بد بد ...به تو که تمام دنیای منی ...به تو که وقتی چیزی بهت میدم بخوری میای کنارم دهن کوچولوت رو باز میکنی و به من میگی آ...آ... و سعی می کنی اونو تو دهن من بذاری  مهم نیست که دیگه یادم نمی یاد اخرین بار کی تمام شب رو خوابیدم....اخرین بار کی با خیال راحت غذا خوردم...اخرین بار کی با ارامش خرید رفتم ...تو و فقط تو همه دنیای منی  نازنینم ای...
14 شهريور 1392