یه چیزی ذهن منو خیلی مشغول کرده بعضی از وبلاگ ها رو می بینم پر از شادی پر از خنده ولی تعداد بازدید کننده هاشون خیلی کمه اما وبلاگ هایی که در مورد غم و غصه نوشتن تعداد بازدید زیادی دارن چرا اینطوریه؟؟؟؟؟ ...
دو روز پیش دخترکم که داشت بازی می کرد لبش خورد به میز و به شدت لب و لثش زخمی شد خیلی اذیت کننده بود طفلکم دو شب نتونست خوب بخوابه دختر طلا تحملش خیلی زیاده ولی واقعا خدا بهمون رحم کرد ...
در سفرمان به شمال کشور دختر طلا طی اکتشاف محل به چندین غاز برخورد کرد و به سمت اونها حمله ور شد تصور اینکه اگر غازها رو می گرفت چه بلایی سر خودش و سر غازا میومد هنوز هم منو دچار دلپیچه می کنه!!! من غازها الینا ...
عمو هادی و زن عمو سارا خیلی دختر طلا رو دوست دارن هر وقت باهاشون بیرون می ریم الینا هم ترجیح می ده بره تو ماشین اونا و یا بغل عموش باشه عمو هم که واقعا از هیچ کاری فروگذار نمی کنه و کاملا طبع دل دختر طلا را میره این عکس مال شهربازی ویلاژ توریست هست که عمو و بابایی الینا رو برده بودن ولی از قرار معلوم خودشون بیشتر از دختر طلا بازی کردن من و زن عمو هم رفتیم با خیال راحت ویلاژ توریست خرید کردیم ...
خوب خوب نازنین من نام تو همیشه مرا مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمامی شعرهای ناب نام تو اگرچه بهترین سرود زندگی است من تو را به خلوت خدایی خیال خود بهترین بهترین بهترین من خطاب می کنم..... ...
دیگه رانندگی با دختر طلا واقعا سخت شده اصلا تو جای خودش نمی شینه و اصرار داره یا پشت فرمون باشه یا تو بغل راننده تازه به این هم رضایت نمی ده خودش باید فرمون رو بگیره و بچرخونه ...